کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

گل صداقت

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده‌ای تصمیم به ازدواج گرفت. او با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند . وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او بطور مخفیانه عاشق شاهزاده بود . وقتي دخترش از ماجرا با خبر شد گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا . دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمیکند. اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم . روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای میدهم . هر کسی که بتواند در عرض شش م...
12 تير 1391

صدفها!

در يک صبح خيلي زود مردي به ساحلي رفت هنوز هوا کاملا روشن نشده بود جزرو مد شديد ديشب صدفهاي زنده زيادي رو به ساحل اورده بود که در حال مرگ بودند -مرد در حالي که بي هدف راه ميرفت وپاشو روي صدف ها ميگذاشت مرد ديگري رو ديد که مرتبا خم ميشه يک صدف زنده رو بر ميداره با قدرت به اب مياندازه جلوتر رفت پرسيد چه کار ميکني ؟ مرد گفت : صدف هاي زنده رو به اب مي اندازم -با پوسخند پرسيد چه فرقي مي کنه؟ بين اين همه يکي رو نجات بدي ؟ مرد دوباره خم شد يک صدف ديگه برداشت به اب انداخت گفت :براي اين يکي فرق کرد ----
12 تير 1391

مرد کور

  روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار ج...
12 تير 1391

روزي شيطان از كارهاي خود پشيمان شد و .....

به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شكل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یكی كه بسیار كهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. كسی از او پرسید: « این وسیله چیست؟» شیطان پاسخ داد: « این نومیدی و افسردگی‌ست.» آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟» شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی&...
12 تير 1391

جالبه

o      از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس، بلکه از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . . . o      هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند ولی وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند .... o      مهم نیست چه مدرکى دارید، مهم این است که چه درکى دارید .... o      از درد های کوچک است که آدم می نالد، وقتی ضربه سهمگین باشد، لال میشوی ... o      اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد، می توان آن را رسوا ساخت و اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید، میتوان آن را اثبات کرد، به زمان شنا...
11 تير 1391